غزل پریشان شاعر امین شیرزادی
غزل پریشان شاعر امین شیرزادی
پریشان گشت گیسویش، من از گیسو پریشانتر
پریشان بودم از دیدارش اما او پریشانتر
کدامین صید میمیرد بشوق دام صیادش؟!
پلنگ من !کجا دیدی از این آهو پریشانتر؟
دهان پل پر از خونابه ی سیل و در این آشوب
من از امواج دریا،زورق از پارو پریشانتر
دلم دالان تاریکی پر ازبغض است وتنهایی
نگاهم از شب این بغض تودرتو پریشانتر
مگر گیسوت پیچیده ست در دامان گلها که
عسل از گل ،گل از شیدایی کندو پریشانتر!!
پریشان میزند نبضم، نفسم هایم پریشان است
بگو کافیست،یا باشم از این _ بانو!_پریشانتر؟؟
بدست موج گیسوی تو داده هستی خود را
بگو دریا کجا دیده از این جاشو پریشانتر!!!؟
مرا با « قهوه ی چشم خودت» آشفته کن امشب!
که روحم میشود از خوردن دارو پریشانتر…
شاعر : امین شیرزادی
دیگر اشعار و دکلمه های شاعران سایت عشق زیبا
شعر دوران تنهایی شاعر امیر قاضی دکلمه علیرضا چولابی
شعر دنیای وارونه شاعر یاس کرمانی دکلمه زهرا عالمی