شعر دوران تنهایی شاعر امیر قاضی دکلمه علیرضا چولابی
از دستخطی بر نیمکتی کهنه
آغاز شد ماجرای ما …
دو تنها ، دو بیکس
در ازدحام این همه کوچه
در جستجوی هم
با نگاهی مضطرب
ایستادند رو به روی هم ..!
در نگاهشان هزاران حرف ناگفته
هزار احساس نشکفته
موج میزد
چه زیبا بود روز آشنایی
چه زیبا بود ولی دلشوره ای همراه خود داشت
غمی کهنه ، غمی تازه
غم زوال عشق
غم زوال تو …
غمی آغشته با شادی
در نگاهم بی سبب نزدیک میشد
پیش چشمم کوچه دلدادگی تاریک میشد …
چه زیبا بود روز آشنایی بند بند استخوانم سرد
همنشین با درد
در گذار از فصل های زرد
با خاطرات گنگ چه باید کرد ..!
چه باید کرد با بیرحمی ایام
با کشتار رویاهای نافرجام
از این تلخی چگونه رخت بر بستن ..!
چگونه با دلی تنها
به فرداهای نامعلوم پیوستن
چگونه می شود دستی که یک عمر است در دستان تو خواب است
همان لحظه که می خواهی بگیرد دستهایت را
نشناسد صدایت را ..!
در این دوران فقط تنهایی انسان
به روی سنگ قبر آرزوها پا نمی ذارد
در این دوران فقط تنهایی انسان
تواند کوله بار غصه بردارد
شعر- آهنگ – گیتار: امیرقاضی
صدابردار -کرال و دکلمه : علیرضا چولابی