شعر او برنمیگردد شاعر شهراد میدری خوانش دکلمه نگار هادی
بغل کن بالِشَت را بعد از این او برنمیگردد
بَهار مملو از گلهای شببو برنمیگردد
خودت دستی بکش روی سرت خود را نوازش کن
سر انگشتی که میزد شانه بر مو برنمیگردد
دلت پر میکشد میدانم اما چاره تنهایی است
به این دریاچه دیگر تا ابد قو برنمیگردد
ببندی یا نبندی سبزهها را بعد از ین روبان
نگاهِ گوشهی قابش به این سو برنمیگردد
هوا غمگین، نفس خسته،در و دیوار لب بسته
سکوتِ خانه سنگین و هیاهو برنمیگردد
گذشت آن خاطرات و آن حیاط و شمعدانیها
هوای عصر و تخت و چایِ لیمو برنمیگردد
همیشه آخر این فیلم،جای یک نفر خالیست
به صحنه قیصری با زخم چاقو برنمیگردد
نوشتی تا خداحافظ به روی شیشه های مه
خدا هم گریه کرد از جملهی ”او برنمیگردد“
شاعر : شهراد میدری
خوانش دکلمه : نگار هادی
تنظیم : اکبر ترکان
دیگر اشعار دکلمه های شاعران دکلماتورهای سایت عشق زیبا
شعر اعجاز کن شاعر محمد بزاز خوانش دکلمه فاطیما
آمدنت چه خوب شد شاعر خوانش دکلمه محمد حسین سکوت
شعر سپید فهمیدن شاعر احمد شاملو دکلمه فاطمه زحمت کش
تنهایی شاعر علی جوکار خوانش دکلمه علی جوکار سیروس ارسطونژاد