شعر بانوی تنها شاعر علی جوکار دکلمه کاترین صادقپور و سیروس ارسطو نژاد
شعر بانوی تنها شاعر علی جوکار دکلمه کاترین صادقپور و سیروس ارسطو نژاد
نوعروسی بودم
در روزهای آفتابی
باهزاران غنچه ی امید و آرزوی شکوفا نشده ی صبحگاهی
چو زندگی آغازگشت
زخمهایم یکی پس از دیگری تازه گشت
تمام راهها را آزمودم
که مرد زندگی ام سربه راه شود
آخرنشدومن تنها راه پیمودم
با همسری خوشگذران چه باید کرد؟
آیا بایستی روی هرزگیها و خشونتش چشم بربست؟
او متمول باشد و دستان من آلوده به شستن رختهای کثیف خانه های مردم؟
دل او در گروی چشمان شیطانی فاحشه های شهر روان باشدو
دل نوجوان و وفادار من،تشنه ی محبتهای دریغ کرده ی همسری بی مسوولیت افتان وخیزان باشد؟
بانوزاد دختری در دامن
،منی که می خواستم بمانم پاکدامن
و پدردخترم که قلب نداشت
که حتی باشد همچو آهن
ناگزیر،جدایی شد قسمت من
ای لعنت بر این بخت و تقدیر من
تنهایی شد خواب و مامن من
هزار راه نرفته را رفتم و آزمودم
راههایی که تجربه شدو
خاطرات تلخ را چه سخت آموختم
بار الها،چرا آفریدی دلهایی به تاریکی شبهای تار را؟
که سیه کنند دلهای سپیدو روشن دگر آدمیان را؟
شکوه دارم روزهای سپیدو
شبهای مشکین فام بی غزل را
هوای تهران الوده ست
زنان تنهای نجیب شهر را باکی نیست
ماسک می زنیم
برای آلودگی دیدگان نانجیب
نامردانت چه کنیم؟
تنگدستی امانم را بریده ست
پدرمهربانم بیمارست
هزینه هایش برقلب و پیکرم
شراره های آتشست
درسهایم نیمه تمام و روحم
شیشه ای شکسته ست
دخترنوجوانم با دیدگان نیازمندش، زل می زند به دیدگانم
دل مادرانه ی من،سیلاب اشک خونین می شود
شرمسارچشمان معصومش می شوم
اما میخواهم مادری معصوم بمانم
بوی عریان و کثیف نگاههای کارفرما سخت آزارم می دهد
اما دخترم لباس نوی مدرسه می خواهد
صاحبخانه به کنجی ایستاده،
نمی داند من چه دردی درسینه دارم اجاره ی خانه می خواهد
دوازده سالست ،درخانه هیچکس منتظر لبهای درودگویانم نیست و
من همیشه تنهایم
روزهای بلند بی پناهی ام
چه دیر می گذرد و من
زن آشفته حال سر به راهی ام
ای اله بی پناهان ،پناهم باش
دل حیرانم را تکیه گاهی باش
دل سردخانه ام را خواستم
به امید مرد زندگی ام آتشکده ای مقدس کنم
نخواست و نشد که من عاشقی کنم
گرپدر دخترم بود مرد غیرتمند ایرانی
بجا نمی گذاشت برای قلبم این همه خرابی و ویرانی
سالهاست من در زیر آوار این خرابه، مدفون گشته ام
هیچ گروه زنده یابی نیست و من بی اکسیژن عشق در سکون گم گشته ام
گرهمسرم وفادار می بود
از سروده هایم،جهانی ترانه می ساختم
من که در غیبتش چو طفلی گریز پای می سوختم و می ساختم
اکنون دل سپرده ام به خدای مهتاب
که مبادادر دل دخترم آب تکان خورد و شود بی تاب
شاعر : علی جوکار
شیراز.جمعه.۲۲/۲/۱۳۹۶
خوانش : کاترین صادقپور و استاد سیروس ارسطو نژاد
ادیت : کاترین صادقپور
اجرا کاترین صادقپور سیروس ارسطو نژاد
دانلود دکلمه بانوی تنها
این شعر داستانی واقعی ماجرای بانویی تنهاست که به سفارش ایشان سروده شده ست ،باشدکه جامعه ی ایرانی ،راه درستی،
پاکی و کمال را سرلوحه ی زندگیشان قرارداده و کارهای عام المنفعه را بدون چشم داشتی انجام دهند،
توصیه های فرهنگی و قلم ادبی ما کافی نیست امیدواریم باتوجه ویژه ی مسوولین ذی ربط به مساله ی اقتصادی ،
ساختارخانواده ها،توانمندسازی قشرکم درامدوخانواده های بی سرپرست، دگرشاهدافزایش فرزندان طلاق،فقروفحشا نباشیم.
دیگر اشعار و دکلمه های شاعران سایت عشق زیبا
غزل پریشان شاعر امین شیرزادی
نطفه ی غم شعر و دکلمه رضا حمیدی راد