شعر بسیار زیبا شعر درد از فواد اصلانی
دل هوایی شد برای گفتن شعری ز درد
تا بگوید از قلوب زخمی و رخ های زرد
می سراید از نگاه پر ز رنج و التماس
از تن لرزان بید و سیلی طوفان سرد?
از قصاوت های مزدوران شکایت می کند
از دو رویی های کذابان حکایت می کند
چونکە ارزان شد شرافت در ازای زندگی
زین فریب و حیلە ی دزدان روایت می کند?
چشمه ها رنگین شده با خون خلق بی گناه
آسمان ابری شده از آه جمعی بی پناه
رە چە باریک است و ماتم همره دلها شده
چیرە شد ظلمت بە دنیا چون شب تار و سیاه?
بلبلی آوای دل دیگر نخواند در بهار
رونقی دیگر ندارد گلشن و روی نگار
چار فصل زندگانی شد خزانی سوت و کور
غنچە ها نشکفتە پژمردند در این روزگار?
فواد اصلانی