شعر بسیار زیبای خانه دل از محمد ملکان
خانه دل *
در کنار برکه ی دل کومه ای داشتم ز گلها
برکه ام ابی زلال داشت اشک باریده به صحرا
روبرو بر افتاب بود پنجره ها…… پرده ها نور
شب که میتابید مهتاب نغمه میامد ازان دور
شعر میخواندم زسهراب عصرها پیش گل یاس
ماهی تو برکه ی اب چرخ میزد گرد احساس
روی خاک خیس گلدان شکل آهو میکشیدم
بوسه های مرغ عشق را هر سپیده میشنیدم
ماه رفیق و همدمم بود پیک اول تابه اخر
هی شراب از کوزه میریخت برلبم ساغر به ساغر
تا که یک شب ناگهان این خواب و رویا یم به هم خورد
چشم صیادی سیه رنگ ماهی سرخ دلم برد
برکه ام از اشک خشکید یاس من پژمرد در خاک
تا که چشمم چشم او دید ناله ام پیچید به افلاک
بعد ان جز سنگ نیامد روی سقفم جای باران
میدرید پیراهنم را صبح و شب دستان طوفان
جای ماه در شام تاریک جغد رسوایی نشسته
کلبه ام ویران و متروک پنجره هایش شکسته
کوزه ها شد خالی از می خون گرفته اسمانم
قطره های خون چکیده جای اشک روی لبانم
شعر من مصرع به مصرع ناله شد در زیر اوار
نغمه ایی دیگر ندارم در سکوت این شب تار
یاد دارم روزی این دل کلبه ای داشت روبه فردا
نیست در گرد و غبارت خانه ی گم کرده پیدا
جای خواب کابوس شومی از من ان رویا گرفته
دل که میخندید مست بود قده یک دنیا گرفته
محمد ملکان