جاده ی تنهايی شعر و دکلمه شیدا مهدی زاده
دلگيرم از عمق سكوت از جاده ي تنهايي ام
خشکیده چشمم بر تن اين شاهد رسوايى ام
مى ترسم از ظلمت ، از اين خط چينِ پر تكرار غم
اما سحر كو تا رسد پايان ، شب يلدايي ام
گشتم ميان واژه ها اميد را گم كرده ام
همرنگ احوالم شده اين حسرتِ رويايي ام
آنجا كه جانم خسته شد با تلخيِ این واژه ها
ای کاش شيرين مى شد انجا ساغر سودايي ام
آمد طنین رفتنم ،در نا امیدی در عدم
چون كوهى از غم خيمه زد بر قامت شيدايي ام