شعر تنپوش درد شاعر فریاد فیروزی خوانش دکلمه مدرس زاده
شعر تنپوش درد شاعر فریاد فیروزی خوانش دکلمه مدرس زاده
باید فراموشت کنم، در سینه خاموشت کنم
چون درد تنپوشت کنم، حالا که رفتی از برم
گفتم جدا باشم زتو،شاید رها باشم زتو
دور از بلا باشم زتو،هر چند گویی کافرم
مهتاب من بودی شبی،در خواب من بودی شبی
بیتاب من بودی شبی،چون حلقه ی غم بر درم
در عشق حرف از من نزن،صد زخم بر این تن نزن
حرفی به اهریمن نزن،در روزهای آخرم
دیگر شرابت نیستم، مست و خرابت نیستم
حتی سرابت نیستم، با خویشتن هم ساغرم
دیگر خیالت دود شد،اندیشه ات نابود شد
دریای عشقت رود شد،من سوی راهی دیگرم
دیگر نیایم سوی تو،لطفی ندارد روی تو
دستی دگر در موی تو،ویرانی کرد این پیکرم
رفتم بسوی راہ خود،یوسف شدم در چاہ خود
آتش زدم بر آہ خود،هرگز نیا پشت سرم
شاعر : فریاد فیروزی
خوانش دکلمه : مدرس زاده
بیشتر بخوانید, بشنوید اشعار , دلنوشته های ,دکلمه های عاشقانه
شعر تلنگر شاعر خوانش دکلمه میمنت تولایی
دلنوشته ادبی جدید محرم نویسنده سیاوش ضابط
شعر حوصله می خواست شاعر بانو معصومه صابر
شعر سهم من شاعر فردین علائی خوانش دکلمه فاطیما
صدایم کن نویسنده نسرین جهاندیده خوانش دکلمه فریبا شکرالهی
اسکناس تاخورده نویسنده محمدجواد منوچهری خوانش دکلمه صدیقه نگهبانی