اشعار شاعر امیر مقدم
اشعار شاعر امیر مقدم
دیشب این چشم
همه سوی تو بود تو نبودی
مهتاب دیوانه ی
آن مه روی تو بود تو نبودی
از پنجره ناقوس
نفسهای تو آمد به گوش
گوشم به هیاهوی
نفسهای تو بود تو نبودی
برگونه ی من
گرد غریبی نشسته است هنوز
آمیخته با
یاد تو بود تو نبودی
ای چشم تو
آفتاب صبح روشن من
باد نازکش آن
گیسوی تو بود تو نبودی
بی می
دل من چنان مست بود
در حسرت آن
آغوش تو بود تو نبودی
رفتم ز خود
تا اوج اندیشه بودن
جای پای تو
بود تو نبودی
تکیه به دیوار زده
یکباره نشستم
آوار غمت
بردل من بود تو نبود
دستی به دعا
دل ز خدا وصل تومیخواست
(امیر) دعا گوی
تو بود و تو نبودی
امیر مقدم
*****
در سرزمینی که
مردانش به
لقمه نانی آبستن
دردشوند
زنان اش جامه ی
مردان برتن کرده
ادعای مردی کنند
پادشاهانش کور و
کورانش پادشاهی کنند
حاجیانش در
انزار دم از دین زنند و
در پستو ادعا خدایی کنند
حیواناتش
وفادار تر از مردمانش شوند و
در آسایش زندگی کنند
قبرستانیست از
مدفن تمام حقایق
که مردمانش
در کنار هم زندگی می کنند
و آرزوی زندگی
کردن را به گور میبرند
امیر مقدم
*****
وقت آن شدکه
پیمانه ز میخانه یار زنیم
لب ازآن شراب
خمخانه ی پربار زنیم
تاسحر جام زجام
لب بر لب
همه تن مست شویم
غصه سردار زنیم
امیر مقدم
*****
شاعر : امیر مقدم
بیشتر بخواید
یحیا شعر و دکلمه منیره حسینی
جمعه شاعر نسرین باقری دکلمه میترا ترکمان
دلم که میگیرد شعر و دکلمه سیده فیروزه هاشمی
شاهکار خلقت شاعر عباس محقق دکلمه قاسم ساروی
دوست داشتن شاعر فریدون مشیری گوینده مهری خوبان
بیوگرافی شاعرا ن و نویسندگان
بیوگرافی ساسان خادمی روزنامه نگار شاعر وترانه سرا
بیوگرافی رضا جلیل زاده شاعر ترانه سرا گوینده مجری رادیو