شعر زیبای یلدا از اردشیر هادوی دکلمه راحله افسری
یلدا به دور از دست تو یک واژه ، یک درد است
عمق تمام خاطرات تلخ یک مرد است …
مردی که جا مانده میانِ بغض تنهایی
در جستجویت تا سحر در کوچه ، شبگرد است
یلدا کنار خاطراتم با تو جا مانده
جان تمام واژه ها از دوریت سرد است
یلدا نشسته پشت قاب خیس چشمانم …
مانند رخسار مریض شاعری ، زرد است …
در خاطرات خنده ها و گریه ی یلدا
این مرد ، همان مردی که آن شب گریه می کرد است …
حتی میان گریه های آن شب برفی …
قلبی برای عاشقی نزد تو آورد است …
یلدا بدون چشم تو یک باغ بی برگ است …
می میرد این مردی که از یلدای تو طرد است …
به قلم زیبای : اردشیر هادوی
دکلمه : راحله افسری
دیگر اشعار و دکلمه های شاعران سایت عشق زیبا
شعر سنگ صبور از جواد الماسی دکلمه مریم حبیبی
شعر شور یلدا از مرتضی شاکری دکلمه آرام اسحاقی
مسافر قصه های هزار و یک شب من سیده سارا صالحی