رویا شاعر مستانه دادگر
رویا شاعر مستانه دادگر
خود را
به رویا کشیدم
در بازوان بن بست زنی
که در انتهای هر بوسه اش
مرثیه ای ورق میخورد
و نیمی از قلبش
سالها
در سینه ی دیگری
آرمیده بود،
خود را
از خاکستر سیگاری
بیرون کشیدم
که در استخوانها
خاموش گشت
و خاطره ای از یک شلیک
که هر شب
پشت پلکها
غسل میکند،
خود را
از گرهی بیرون کشیدم
به آبستن شبی
از پیوند مردی
که آخرین مستی اش
در پیاله ی جانم
جا ماند…..
شاعر : مستانه دادگر (ماهور)
بیشتر بخوانید
آمده بودم نویسنده شیما سهرابی گوینده عادل رستمکلایی
یکی داره شاعر علیرضا بهرامی عیسی آبادی خوانش نفیسه کلهری
دلتنگی شبانه شاعر مهدی اخوان ثالث خوانش سیدیوسف صفوی هیر
دکلمه های بیشتر
بهناز پالیزبان
زهره رضایی
علیرضا چولابی
بیوگرافی و شعرهای خارجی