دو شعر شب یلدا شاعر رها احمدی
دو شعر شب یلدا شاعر رها احمدی
پاییز رفت و ناگهان خورشید
یخ کرد ؛پشت کوه برفی مرد
دیگر پس از او زندگی سرد است
ای کاش مرگ امشب مرا؛می برد
درخاطرات خود فرو رفتم
گرداب تنهایی مرا بلعید
گرمای آغوشی فریبش داد
بیگانه ای او را ز من دزدید
چون آدم برفی میان شهر
سرد و یخی؛بی رو ح و حیرانم
از دست های گرم می ترسم
از سایه ها حتی گریزانم
چشمان من غرق تمنا بود
می رفت و اشک و ناله ام را دید
مثل شهابی در دل شب رفت
بر های و هوی گریه ام خندید
در شام یلدا رفت مردی که
عطر حضورش کل دنیا بود
رفت و پس از او روز و شب هایم
تکرار در تکرار “یلدا” بود
شاعر : رها احمدی
***
دل چله نشین شب موهای سیاهت
آیینه شده محو تماشای نگاهت
یلدا شده ام تا که کمی بیشتر از قبل
در شهر شبم باز بیفتد رخ ماهت
امشب زده ام یار تفال که ببینم
کی میشود آغوش من خسته پناهت
با هر مژه بر هم زدنت در تب و تابم
طوفان شده در سینه ام از سوزش آهت
پیراهنی از برف تنش کرده زمین،من
با پنجره ای سبز نشستم سر راهت
ای کاش نباشد به شبم رنگ سپیده
شب باشد و یلدا؛ من و تکرار گناهت
شاعر : رها احمدی
بیشتر بخوانید بشنوید
شعر فصل برگ ها شاعر خوانش شعر فریبا دادگر
شعر عاشقانه شاعر نگار هادی خوانش شعر مریم موحدی
عشق خواهد آمد شاعر حسین منزوی خوانش سیدیوسف صفوی هیر
شعر یلدا شاعر سمیه رمضانی گیگاسری خوانش رضا کاظمی (دایی )