شعر بسیار زیبای طنز از محسن نصیرى
طنزی منظوم تقدیم به محضر ادیبان و شاعران محترم گروه تلگرامی ادبیات معاصر:
گفتا به من عزیزی، کارت چه با معاصر
گفتم چند صباحی، همدم به این جواهر
گفتا که در کهولت، همراه با جوانان؟
گفتم که دل جوان است، دیگر بگو اوامر
گفتا که وقت بسیار، یا نان مفت داری
گفتم که عاشقان را، بس باشد این مفاخر
گفتا که عقل از سر شاید پریده باشد
گفتم که دل کشیده، گر نیستم مشاعر
گفتا که مست می یا مجنون این گروهی
گفتم که یافتم من، لیلا در این نوادر
گفتا که این نمط را، دنیا و دین نباشد
گفتم که من نباشم، در بند این ظواهر
گفتا چه لذتی بود، یا هست حاصل تو
گفتم مپرس دیگر، این است حظ وافر
گفتا ز نسل گاری، باشی تو یا که هندل
گفتم به روز گشتم، چت با گروه حاضر
گفتا ملول گشتی از حرف حق شنیدن
گفتم که ناصواب است، برچین تو این مناظر
گفتا که پند دادم، از روی خیرخواهی
گفتم چه جای اندرز، دیگر شدم مسافر
گفتا قلم بخشکید بس کن تو شاعری را
گفتم به خون قلبم، گفتار با اکابر
گفتا نمی هراسی رسوا شوی تو آخر
گفتم که من ندارم خوفی در این اواخر
گفتا که راه باطل، این عاقبت ندارد
گفتم طریق حق است، داور خدای قادر
گفتا به رای مردم محکوم بر جنونی
گفتم خموش یارا، ننما تو حکم صادر
شاعر:محسن نصیرى
دیگر اشعار شاعران سایت
شعر بسیار زیبای غم عشق تو از یزدان غلامی
شعر بسیار زیبای مینوسم از حبیبه نژادی پور (ترانه)