شعر غمزه مهتاب شاعر فردین علائی خوانش دکلمه زهره رضایی
سیر بودم من از این زندگی وعشق و جدایی
محو یک باور بیهوده که ای عشق، کجایی
یاوه ها گفتم و در خواب نشستم به تماشا
راز دل را تو بگویی و دلم را بِگُشایی
اینک از تاب و قرارم بِسُرا این غزلت را
آتش این دل من تازه شود گر بِسُرایی
کوچه ها پر شده از زخمه ی سازت به ترنم
برده ای ساز دلم را به صدایی و نوایی
راه این فاصله با عشق چه پیمودم و آخِر
زائر قدسی این کعبه شدم چون تو خدایی
آمدی تا که حیاتی بدهی بر دل و روحم
دست گرمی برسد بر سر من گر که بیایی
هدف از روز و شب و غمزه مهتاب تو بودی
شعر هذیان تو شدی چون تو سزاوار ثنایی
شاعر : فردین علائی
خوانش دکلمه : زهره رضایی
تنظیم : اکبر ترکان
دیگر اشعار دکلمه های شاعران دکلماتورهای سایت عشق زیبا
شعر بغض سکوت شاعر خوانش دکلمه میمنت تولایی
دفتر شعر خیال تو شاعر بانو آنجلا راد دکلمه مهریماه
تنهایی شاعر علی جوکار خوانش دکلمه علی جوکار سیروس ارسطونژاد