شعر کُنار از پژمان اصلانی
ایستاده ام به راه
تا از او خبر شود
به روی شاخه های این درخت لخت
مانده ام به پای
به دوردست ها…نه گرد هست و نه سوار
نه جارچی که آورد خبر
که ز دشت ها و کوهسار…
نهاده ام در انتظار
سر به روی شاخه ای
نازک و بدون بار…
ای بهار!
ردی از خودت نشان بده!
من شکسته ام
به درد نیستی دچار…
بیا و باز کن تو روسری
ز عطر زلف خود کمی ببار!
به دشت های پونه و به سبزه زار…
ببار بر درخت من
به این کنار بی ثمر
که سالهاست بر تنش
فتاده سایه ی تبر…
بیار پنجه ی لطیف ابر
بکش به روی این تن تباه و بی شکیب
بمان کنار من یکی دو ماه
بخوان برایم از شکوفه های سیب…
به قلم زیبای : پژمان اصلانی