جدایی نویسنده آریانامیر
جدایی نویسنده آریانامیر
دستام یخ کرده بود
سرمو انداخته بودم پایین و پاهامو تکون میدادم
اشکام بند نمیومد
چن دقیقه یه بار بهش نگاه میکردم و میگفتم:
ینی واقعا نمیشه؟
اونم میگفت: نه، اصلا
فشارم اومده بود پایین
دستاشو گرفتم، یهو انگار برق گرفتتش دستاشو کشید
گیج بودم
گفت: از این لوس بازیا بدم میاد، نکن لطفا!
گفتم: لوس بازی نیست، حالم بده
گفت: اشکاتو پاک کن پیاده شو، من میخوام برم
گفتم: تورو خدا اینطوری نرو، من دق میکنم
گفت: هیچیت نمیشه…
به سختی خودمو جمع و جور کردم و از ماشین پیاده شدم
همه ی آدمایی که توو خیابون بودن خیره شده بودن به من
رفتم خونه
اون شب بدترین شب زندگیم بود
حالا چند ماهی از اون شب میگذره
دو روز میشه که هی بهم زنگ میزنه و خواهش میکنه که برگردم
دیشب میگفت اگه نیای دق میکنم
یاد اون حال خودم افتادم
یه کم مکث کردم
گفتم: من برات دعا می کنم که آروم بشی اما دیگه هیچ وقت برنمیگردم پیشت!
صدای گریه هاش ته دلمو لرزوند
فهمیدم هنوزم دوسش دارم
اما
دیگه بر نمیگردم…
نویسنده : آریانامیر
بیشتر بخوانید
عاشقی شاعر امید آذر
سکوت ممتد شاعر هما کشتگر
لبخند عشق شاعر علی جوکار
رویش تردید گلدان شاعر مجید محبعلی
دکلمه های بیشتر
علی تنها
فریبا دادگر
نگار هادی
بیوگرافی و شعرهای خارجی