شعر زندگی شاید سهم مگس بود فاطمه سادات جنتی نژاد
مأنوس بودم با خودم با تارِ موهام
دستانِ من کوتــاه تر از آرزوهام
با میله هایی جنس بازو روبروهام
دل ، بسته ی مردِ نگهبانِ قفس بود?
اندوه در پیراهنم در رقص و عصیان
هر روسری بغضی گره خورده به مژگان
گلهای دامن حسرتِ آغوش گلدان
در پوششِ من یک بلوغِ زودرس بود?
از آستینم عطر شب بوها پریدند
با نبض پلکم گله ی آهو رمیدند
صیادها بر استخوانهایم رسیدند
در چشمهاشان “دشت ناز” من “طبس” بود?
یک جا به بعد از من فقط یک لاشه ی درد
یک روح سرگردان شده در یک زن سرد
تن معبری خسته به زیرِ چکمه ی مرد
هر زخمِ کاری هدیه از یک همنفس بود?
ترسیدم از هر سایه ی افتاده بر در
از له شدن در صفحه های سرد دفتر
از دفن لای ملحفه در قعر بستر
این زندگی شاید که سهم یک مگس بود?
فاطمه سادات جنتی نژاد