شعر زیبای عشق تو از رضا حمیدی راد
گویی که در ایام تو بدجور تکراری شدم
زیبا ترین گل بودم و گویا که چون خاری شدم
من چون هوا باشم عزیز از من گذر کن تا سحر
آن روز می میرم اگر بینم که دیواری شدم
من دوستت می دارم و هر روز تکرارش کنم
رویم نیاور نازنین هر چند اطواری شدم
هر لحظه در من می شوی تکرار و هم نو می شوی
شاید برایت دلبرا من یار پیراری شدم
قصد شکارم می کنی با جان و دل صیاد من
من هم به سوی دام تو آهوی فراری شدم
من روزگاری کاخ تو بودم نمی دانم چرا
امروز از این لرزه ها همچون بم آواری شدم
چشمی به اشک و دیگری بر خون نشسته نازنین
از غصه ی امروز من آهنگ افشاری شدم
من یوسف کنعانی ام اما زلیخا خصلتی
با ناز چشمان تو من در دم خریداری شدم
تندیس خاکی بودم و با مهربانی های تو
از جنس خاکی شد رها اینک طلاکاری شدم
با خنده ات جان گیرم و با غصه ات می میرم و
از عشق تو ای دلربا عاری ز بی عاری شدم
رضا حمیدی راد