شعر شب میلاد باران شاعر محسن مهرآسا
روز میلاد من و بارش باران و تگرگ
روز فریاد من و … یادت هست؟
دست و پاها زدنم
گریه های بی تاب
كه چرا!؟ من ز عریانی خود ترسیدم
این همه آدم تنها که مرا می بینند
اشک ها
لبخندها
من از این زندگی غرق جنون ترسیدم
وهمین ترس
برای شب جان دادن من کافی بود
من فقط آمده بودم که ببينم
زندگی چیست ؟ نمیدانستم
من همان روز که تو واژه شدی
شعر شدی ، خندیدم
ازهمان روز که با پنجره قلب تو آغاز شدم
و تو از منظره ی عشق به من تابیدی
از همان روز… و اگر پرده ی دیوار و
لب پنجره ها بسته نبود
فصل پیدایش گل
باد ، باران و تب ریزش برگ
همه را می دیدم
و نمی ترسیدم
که چرا اشک من و بارش باران
و بهار و شب بیداد خزان
یا که تیر از تب مرداد و زمستان
با من و گردش ایام یکی ست
من چرا اینجایم!؟
چرا می ترسم؟
فصل پاییزی ایام مرا یادت هست؟
روز رفتن…
روز افتادن من یادت هست؟
شاعر : محسن مهرآسا
دیگر اشعار و دکلمه های شاعران سایت عشق زیبا
شعر ﺻﯿﺎﺩﺍﻥ ﻣﺮﺟﺎﻥ شاعر استاد حسن اسدی شبدیز دکلمه لیلی آزاد
شعر من اگر پرنده بودم شاعر رویا مولاخواه