خاطرات یک شب زیبا از دکترسیدمحمدرضالاهیجی دکلمه مهدیه
شب شد وتو اتاق رو تختم
چشمِ من رویِ عکسِ بابا خشک
بغض چنگ میزد گلوی مرا
ناگهان عطر سیب آمد ومُشک
ناگهان برق زد دوچشمانم
فکر کردم خواب میبینم
فکر کردم درونِ کاسهء چشم
نه پدر را ،سراب میبینم
نه سراب نیست ،او خودِ پدر است
که دودستش بر سرم جاریست
تا که خواستم بپرسمش بابا…
بیسؤال گفت: جوابِ من آریست
خنده شد مهمان نابِ لبم
زود پریدم به آغوشِ پدر
تیک تاکِ قلبِ او را خوب
میشنیدم به آغوشِ پدر
لُوس وبازیگوش به او گفتم:
با تو قهرم پدر دگر حتّی
پدرم خندید وگفت: چندروز
با گله گفتمش: فقط صدتا
او خندید ومن خندیدم
آشتی کردیم پساز یک مکث
پدرم گفت: دخترم خورشید
یادگاری بیا بگیریم عکس
صبح شد مادرم صدایم کرد
دخترم صبحانه آمادهست
عکسِ بابا دستِ من بود و
خاطراتِ دیشبم در دست
خاطراتِ یک شبِ زیبا
پدر وعطرِ سیب وبویِ خدا
شاهنامه خوانی وحافظ
قصهء دختران شهدا
تقدیم به دختران شهدای مدافع حرم
به قلم : دکترسیدمحمدرضالاهیجی
دکلمه : مهدیه
تنظیم و میکس : اکبر ترکان
با تشکر از جناب ترکان عزیز و بانوی گرانقدر نگار هادی