بلبل گلشن مثنوی از مجاهد ظفری
داستانی گفت آن شب یار ما
بلبلی بود ز گلشن خار ما
روز وشب در عالم آواز بود
از نشستن فارغ از پرواز بود?
گفتم این بلبل چرا این حال شد؟
پر که دارد پس چرا بی بال شد؟
سر به باغ او شدم شب خلوتی
دیدمش دارد ز گلها صحبتی!!❤️
منزل ما سر به جای یار ماست
گفت بلبل این همان اسرار ماست
ما به سوی یار خود بالی زنیم
یار ما اینجاست پس حالی زنیم?
تو گمان خود ببر, ما را نبر
گمشده را نیست ترسی از حذر
ای مبادا روزگاری با هوس
بلبلی را دام گیری در قفس!?
فطرت بلبل ز ازادی تن است
هرکجا بلبل باشد گلشن است!
بلبل ای آزادی گل های شب
تو بخوان آواز سر اوای شب?
مثل تو ما بی نفس افتاده ایم
سالها کنج قفس افتاده ایم!!
این نصیحت سالها در هوش من,
می رسد آواز او در گوش,من !!?
مجاهد ظفری