شعر نگفته ام فقط فاطمه سادات جنتی نژاد
راه به راه می روی ساک به دستِ عابرم
سایه به سایه از پی ات کشیده بر معابرم
پیرهنت نشسته در ، مسیرِ بادِ پنجره
وام گرفته از تنت ، رایحه ی مناظرم
سلاحِ گرم عطر تو ، شبانه بر مشامِ من
ماشه به ماشه مصرعی چکانده بر دفاترم
مرغِ به دلْ تپنده را به کنج بیت کشته ام
ننگ به هر که بعدِ من خیال کرده شاعرم
شعر نگفته ام فقط روح جدا شد از تنم
شعر نگفته ام فقط تباه شد مشاعرم
شعر نگفته ام فقط ضجه زدم تو را که من
شاهدِ دردزاترین فاجعه ی معاصرم
شانه به شانه ی کسی بر سر کوچه دیدمت
کوچ کند کوچه اگر ، نمی رود ز خاطرم
فاطمه سادات جنتی نژاد