شعر از سحر شاعر استاد کیوان محب خسروی
یاد باد آن که در آن صبح سپید
و اندر آن فصل گل و غوغای عید
زیر آن نیلوفر مجنون مست
زیر ان سرو سپیدار جدید
میشد از لطف سحر سر مست شد
عاشقی را میشد از گل ها شنید
تا اقاقی عشوه با آلاله کرد
شبنم از برگ شقایق ها چکید
بلبل آن سجاده اش را پهن کرد
گل به نجوای صبا خندان دمید
چشمه ها جاری شد از چشمان کوه
زلف نسرین را صبا مستانه چید
در دل عشاق صد بلوا شکفت
برگ، لب از خجلت سنبل گزید
میزند شمشاد بر دست سمن
بوسه و دارد برایش صد نوید
می خورد خون دل خود شاپرک
می کشد از جام سوسن ها نبید
باد، پیغام همه عشاق را
می برد بر حضرت مجنون بید
شکوه دارد دختر رز با چمن
گوییا مرغ سحر نازم ندید!
چشم نرگس سرمه شب را زده
صبح صادق پرده شب را درید
ژاله می افروخت بر بستان چراغ
غنچه هم بر عندلیبان می تنید
سنبل از سر مینهد بر پا کلاه
می شود خلق صنوبر را مرید
یاد باد آن روز گاران یاد باد
رقص نرگس عشوه یاس سفید
شد سمر راز چکاوک های پیر
چون سمن در بستر گلشن خزید
شاعر : استاد کیوان محب خسروی