متن های ادبی کوتاه نویسنده امیر خانزاده
متن های ادبی کوتاه نویسنده امیر خانزاده
پریزاد خاطره هایم
اگر به چشمان پریزاد خاطره هایم
عشق
همچو شبنم های نورسیده به باغ آشنایی خودنمایی می کرد
هرگزم مجال آن نبود که بعد رفتنش لحظه ای در خیال خویش بیارامم
دانه های دوستی را
به زمینی که فکر می کردم تنها باغبانش خواهم بود هدیه می کردم
غافل از این که روزی این باغ
باغبان دیگری اختیار خواهد کرد
نویسنده : امیر خانزاده
……..
عبور را به خاطر بسپار
صورتک بردار از چهره که تلخندت گویای همه چیز است
نترس و راهی شو
از جاده٬ تنها عبور را به خاطر بسپار
که انتهایش
انزوایی است به وسعت تمامی نرسیدن ها.
نویسنده : امیر خانزاده
……
گاهی
گاهی فقط که باید به آرزویی بسنده کرد
یعنی میشود به آن اندکی دل خوش کرد
گاهی دلت می گیرد و اما چاره کجاست؟
باید به یادش بسنده وکمی دلخوش کرد
نویسنده : امیر خانزاده
…
دل تنگ است و وقت هم تنگ
عقربه ها را بایستان
من مسافرم
نویسنده : امیر خانزاده
….
من نه فرزند زمانه ی امروزم
که
روزگار دردها و رنج ها
دشنام خاکیان که هیچ بدتر از آنش را سال هاست شنیده و دم برنیاورده ام
دیگر با من سخن از عشق مگویید
که چند صباح پیشتر
خود
پیکر بی جانش را به دوش کشیده ام
نویسنده : امیر خانزاده
…
فاصله ها
انبوه خاطره ها؛
چقدر زود گذشت
دیر که نمی شد
کمی بیشتر می ماندی
نویسنده : امیر خانزاده
…
پوستین دلتنگیها
دلت دریای متلاطمی از احساس های گم گشته در زندان تنگ
سینه ای است که بی محابا شوق موج سواری می کند
اما گم می شود در میان انبوه احساس های سردی
که هر لحظه از روی غریزه گرمی نوازش های خیالی کلامت را هجوم می برند
گاهی دلت خواهش جستن از پوستین دلتنگی هایت می کند
اما دیگر بار از روی عادت تنگ می شود برای لحظه های تنهایی
نویسنده : امیر خانزاده
….
سکوت یا هیاهو
دنیای خاموش یا پر از فریاد
انتخاب با توست
نویسنده : امیر خانزاده
..
چقدر زود دلم تنگ می شود برای عبور حجم نرم صدایت
چقدر دلم تنگ می شود زود برای بازتاب تصویر عشق در نگاهت
چقدر دلم زود تنگ می شود برای حس قشنگ گرمای تنت
زود چقدر می شود تنگ دلم برای لمس آرام بازوانت
نگذار شود تنگ تر دلم دیگر
می دانی که
زود دلم تنگ می شود برایت
نویسنده : امیر خانزاده
…
یادم بود
روزی اگر باران بارید صدایت کنم تا بیایی در کوچه های خیال چند قدمی با هم برداریم
افسوس که باران قدم هایش را بر خاک نهاد اما
این بار تو نبودی که دستانت همراه چشمان منتظرم باشد
بی خبر رفتی و من ماندم و گونه های خیس از نم چشمانم
حجم شکسته نگاهت را نقاشی کرده ام در بوم خاطراتم
تا روزی شاید ناگاه میل گذر کنی بر کوچه خلوت تنهایی های من
نویسنده : امیر خانزاده
…
حکایت من و تو
حکایت من و تو، حکایتی است از جنس دوران؛ پیش و پس
ما، امروزهایمان را سال ها پیش این چنین تدبیر کرده ایم، تنها نامش فرق می کند
در حقیقت امروز و دیروزمان یک رنگ بیشتر ندارد
گاهی همرنگ می شویم، گاهی کم رنگ و وقت هایی هم … .
دیگر چه فرقی می کند؛
این روزها همه رنگ عوض می کنند و قاب می گیرند صورت هایشان را
امروز صورتک هاست که با ما سخن می گویند
نویسنده : امیر خانزاده
بیشتر بخوانید بشنوید
شعر حسرت پرواز شعر آغوش خیال شاعر بهناز پالیزبان
شعر میلاد مسیح شاعر نازنین محسنی خوانش شعر فلور فرشچی
بداهه ای مهربان رفیق لیلا رضاوند خوانش سیدیوسف صفوی هیر