شعر بی سرو سامانی از کاوه احمدزاده
چون ابر سیاهم من، پاییزی و بارانی
چون برف سپیدی تو، یکرنگ و زمستانی
تو ناز و نوازنده ، آرامی و رؤیایی
من شاعر و احساسی دیوانه و طوفانی
من در سفر و جاری، تو ساکن و دریایی
تو آبی و آبادی ، من سَیلم و ویرانی
من سیلم و می آیم تا ورطه ی آغوشت
رو سوی تو آوردم با بی سر و سامانی
بی تابم و می گِریَم چون طفل به گهواره
تا با سر انگشتت من را تو بجنبانی
پُرکن قَدَحِ شعرم با دست هنرمندت
ای ساقی شاعرها از دورهٔ خاقانی
می آیم و میگردم بر معبد چشمانت
ای دخترکِ جنگل، معشوقهٔ گیلانی
شاعر : کاوه احمدزاده