داستان تردید نویسنده علی جوکار گویندگان مرتضی خدام و مینا الوندی
کیف مدارکشو جابجا کرد و منتظر همکارانش موند که بیان ،اما اونا تاخیرکردن تنها راه افتاد،
همیشه از شرکت تا دوسه خیابون اونطرفتر رو پیاده می رفت که تنهایی فکر کنه ،
پیاده روی رو دوس داشت در افکارش غرق بود_ناگهان شانه هایش شانه ای رو
محکم لمس کردو صدای افتادن و شکستن جسمی سخت به گوشش رسید،
نگاه کرد خانمی با موهای پریشان و رنگ کرده و چشمان پر رنگی که معلوم بود
طبیعی نیست ولنز گذاشته، جلوش عصبانی ایستاده و با
فریاد میگه :
_آقای محترم حواست کجاس؟نگاهش در نگاه خانم بی حجاب گره خورد،
فورا عذرخواهی کرد،خم شد و تکه های شکسته مجسمه گچی رو برداشت،
خانم گفت دیگه بدرد نمیخوره آقا ،
آریان سرشوبالاگرفت و گفت:قیمتش چنده خانم ،پرداخت کنم؟
خانم همچنان عصبانی بهش خیره شد و گفت: فک نمیکنم بتونید پرداخت کنی اقا
اریان گفت: ببخشید بفرمایید چنده؟
خانم گفت :پنج میلیون و هفتصد هزارتومن،دارید پرداخت کنید؟
اگه به دهنه اسب گچی نگاه کنی متوجه میشی از طلاس ،و الان حضرتعالی خردش کردین..
آریان گفت: میشه چک بدم خانم؟البته قبلش بریم طلافروشی یا مجسمه ساز ببینیم چقد می ارزه؟
خانم گفت: باشه مشکلی نیس ،بریم همین طلافروشی روبرویی اونطرف خیابون.
راه افتادن رفتن طلافروشی و ،طلافروش پس از وزن کردن دهنه مجسمه اسب گچی ،
گفت چهار میلیون می ارزه،اما با طرح ها و نگینای که رو کمر مجسمه هست ۵/۵میلیون حداقل ارزش داره.
اریان با ناراحتی گفت خانم الان ندارم چک میدم برای اخر ماه.
خانم گفت سودشم حساب کن .میشه ۵.۶۰۰/۷۰۰
آریان گفت با اینکه ناراضیم باشه خانم.
مشخصاتتون رو بگید تا چک رو در وجه شما بنویسم،
خانم گفت : شهلا راد
اینم شمارم خدمت شما ،شما هم لطفا شماره و مشخصات و ادرستون رو بدید.
آریان گفت: آریان مستوفی ،اینم کارتم،
خانم گفت:حسابتون رو چک میکنم امیدوارم کارمون به دادگاه نکشه.وخداحافظی کرد ورفت
آریان مستوفی اروم تکه های مجسمه رو برداشت و به طلافروش گفت شما نمیخرید دهنه طلایی رو؟
طلافروش گفت نه اقا،به درد ما نمیخوره،
آریان خسته وغمگین راه افتاد رفت خونشون.ساعت ده شب بود
خانم راد تماس گرفت گفت: یه اشنا توو بانک داشتم حسابتو چک کردم ادم خوش حسابی اما پول توو حسابت نیس آقای مستوفی
امیدوارم اخر ماه بتونی پرداخت کنی
آریان گفت:نگران نباشید یا وام میگیرم یا از همکارام قرض میگیرم
خانم راد گفت:،یه پیشنهاد براتون دارم
آقای مستوفی شما مجردین درسته؟ می تونی فرداشب همرام بیای اکس پارتی شبانه،
نقش تشریفاتی نامزدخائنم رو بازی کنی؟اما لباس ساده نپوش ،
یا اصلا بیا خودم یه دست لباس شیک مجلسی بهت بدم.اهل مشروب ،سیگار،رقص،اکس هستی؟
اگه بیای یه میلیون ،شاید دومیلیون بهت تخفیف بدم که نخوای قرض کنی یا وام بگیری؟
آریان دهنش وا مونده بود نمیدونست چی بگه…
با شک و تردید گفت ،ببخشید فکرامو کنم تافردا جواب میدم..
،اون شب تا صبح خوابش نبرد
همش میگفت پونزده ساله نمازوروزه ام سروقت انجام دادم،
اگه خانوادم بدونن چه خاکی توو سرم بریزم،؟گفت خدایا چه کنم؟چه گرفتاری شدم؟خودت کمکم کن…
صبح در حالی که میلی برای سرکار رفتن نداشت از خواب بیدار شد،تاظهر حوصله هیچ کاری روتوو شرکت نداشت،
دو دل بود بره یا نره؟میگفت اگه نرم از کی پول قرض کنم یا چطور با این شرایط سخت وام دادن
چطور دوتا ضامن کارمندرسمی جور کنم؟اگه برم چی میشه ؟من که تا این سن سعی کردم کمترگناه کنم..آه خدایا…
توو این افکار غوطه ور بود که صدای موبایلش رشته افکارشو پاره کرد…شماره خانم راد بود..
آقایی پشت خط گفت : آقای مستوفی؟
آریان گفت بله بفرمایید خودم هستم.
آقا گفت: من سرگرد محسنی هستم از پلیس آگاهی شیراز.
شماره شما اخرین تماسی هست که رو گوشی این خانمه
خانم اصلانی به اسم مستعار وجعلی شهلاراد یه کلاهبرداره که مدتها تحت تعقیبه و ایشون
امروز صبح حین مشاجره با همکار کلاهبردارش که ظاهرا طلافروشه، سیگارازدست یکیشون می افته وخونش اتیش میگیره
هردوشون الان دچارسوختگی شدن و بیمارستانن ..برای تحقیقات و باز جویی تشریف بیارید پلیس آگاهی مرکزی.
آریان مستوفی گفت خدایا شکرت..باشه چشم حتما جناب سرگرد..
امام علی (ع)
: تباه کننده ترین چیز ،شک وتردیدست،نگه دارنده ترین چیز،پارسایی ودوری کردن ست.
_پیامبراکرم(ص):
عبادت ده جزئ دارد که نه جزئ آن،درکاروتلاش برای بدست آوردن روزی حلال ست.
نویسنده : علی جوکار
گویندگان : مرتضی خدام و مینا الوندی
ادیت : مرتضی خدام
ضبط : استودیو اصفهان آوا