شعر آب و خاک، باد و آتش از فریدون مشیری
بر ماسه ها نوشتم::
دریای هستی من
از عشق توست سرشار
این را به یاد بسپار!!!
بر ماسه ها نوشتی::
ای همزبان دیرین،
این آرزوی پاکی ست،
اما به باد بسپار!!!
خیزاب تیزبالی
ناز و نیاز مارا
می شست و پاک می کرد
بر باد رفتنی را
می برد ،خاک می کرد!!!
دریا، ترانه خوان، مست
سر بر کرانه میزد.
و آن آتش نهفته،
در ما زبانه می زد!!!!
فریدون مشیری