شعر تمنای نگاه از شهلا شقاقی توتیا
تمنای نگاه
بر حریر گیسوانت دستِ من چون شانه بود
پیچ و تابش نرم و رقصان شکوه از دندانه بود
چون تمنای نگاهت رازِ دل را باز کرد
پرگشودم سوی دامی که برایم دانه بود
سر به دیوارِ جنون ساییدم وازبخت بد
سخت افتادم به چاهی که برایم خانه بود
حکم کردی مرگِ تدریجی برای عاشقی
من که می میرم ولی حکمت عجب رندانه بود
تکیه کردی در پریشانی به سروِ پیکرم
از چه نشنیدی در ان دَم قامتم حَنّانه بود
تا برایت رُکنی از ارکانِ موزونت شوم
محو گشتم در خیالت سبز چون ریحانه بود
ارزو بر گور بردن شکلِ تقدیر من است
میروم از کوی تو اما نگو دیوانه بود
شاعر : شهلا شقاقی توتیا