شعر یلدا از رها احمدی
پاییز رفت و ناگهان خورشید
یخ کرد ؛پشت کوه برفی مرد
دیگر پس از او زندگی سرد است
ای کاش مرگ امشب مرا؛می برد
درخاطرات خود فرو رفتم
گرداب تنهایی مرا بلعید
گرمای آغوشی فریبش داد
بیگانه ای او را ز من دزدید
چون آدم برفی میان شهر
سرد و یخی؛بی رو ح و حیرانم
از دست های گرم می ترسم
از سایه ها حتی گریزانم
چشمان من غرق تمنا بود
می رفت و اشک و ناله ام را دید
مثل شهابی در دل شب رفت
بر های و هوی گریه ام خندید
در شام یلدا رفت مردی که
عطر حضورش کل دنیا بود
رفت و پس از او روز و شب هایم
تکرار در تکرار “یلدا” بود
به قلم زیبای : رها احمدی
دیگر اشعار و دکلمه های شاعران سایت عشق زیبا
شعر می فهمی از اردشیر هادوی دکلمه سانیا انوش
شعر جنون نفس گیر از فرشته خدابنده دکلمه مجید فانی
دلنوشته دست تقدیر و دکلمه از شیوا جهانتابی کلیپ تصویری