شعر بوی باران از لیلا رضاوند( تمنا)
بوی باران بهار
رنگ سبزی که درختان زمستان دارد
و من و بغض گلویی که شکست !
باغ هم می رقصد
و تو خواهی خندید !
اشک از چشم ترم می غلطد !
قاصدک می آید
می نشیند آرام
برلب پنجره ی احساسم !
شاپرک رقص کنان
می گوید :
زندگی پروازی است
از میان قفس خود تا او !
کاش تا پیله تنهایی مان باز شود؛
گل مهر و شفقت غنچه دهد !
کاش فردا نشده یاد کنیم ؛
از دل تنگ رفیقی که شکست !
کاش عطر نفسی پیدا بود !
و گلستان وجود همه پر می شد باز؛
از شکوفا شدن عاطفه ها !
قلب من ساز غریبی دارد !
باز هم دل هوس صافی دریا کرده است !
ساحل آرام و بند انگشت پراز احساسم
و همان حرف که دل می گوید :
هر کجا خانه ی دل ساخته ای؛
آتشش هیچ مزن !
و دلی را مشکن !
شاید آنجاست همان خانه ی دوست !
رنگ احساس بزن !
تو فقط خاطره ای خواهی بود؛
گوشه ی قلب کسی
اگرت یاد کنند !
به خود بیخود خود هیچ مبال !
هرچه داری برود !
مگرت نیکی و لطف و نگهی
کز سر شوق به دستی که تو را می خواند ؛
وچه کوته حتی!
لحظه ای دوخته ای !
و جز این خواهد رفت !
گربهار است بیا
تا بهاری بشویم !
چرخ گردونه فقط می چرخد !
کاش هوشیار شویم !
به قلم شاعر : لیلا رضاوند( تمنا)