ﻏﺰﻝ ﺍﯾﺮﺍﻥ از استاد حسن اسدی شبدیز
ﺗﺎ ز ﮔﻠﺪﺷﺖِ ﺧﯿﺎﻟﺶ ﻋﻄﺮ ﻣﯽ نوشد ﺗﻨﻢ
ﻗﻄﺮﻩﻗﻄﺮﻩ، شهد ﮔﻞ ﻣﯽﺟﻮﺷﺪ ﺍز ﭘﯿﺮﺍهنم
ﺑﻨﺪﺑﻨﺪم ﺟﻠﻮه ﮔﺎه ﺑﺎغ رﺿﻮﺍن ﻣﯽﺷﻮد
ﺻﺪ ﭼﻤﻦ، ﮔﻞ می دهد هر ﺧﻮﺷﻪﺍی ﺍز ﺧﺮﻣﻨﻢ
از فریبستان دلگیر هوس دل کنده ام
تیرگی را برنمی تابد چراغ روشنم
ابر چشمان من از ابر تو، بارانی تر است
آسمان ! دریای شورانگیز دارد دامنم
مشعلی دارم فروزان تر، ز تیغ آفتاب
ای شب وحشت! به گیسوی بلندت میزنم
سینه سرخان بسکه در راهش به خاک افتاده اند
تا دلم را زیر پایش افکنم، جان مکنم
باغبان پیر عشقم شیره ی احساس من
می خزد در کوچه ی اوندهای گلشنم
عشق دامنگیر ایران خاکسارم کرده است
شاعری بی مرزم اما، خاکبوس میهنم
به قلم زیبای : حسن اسدی شبدیز