داستانک پسر آقا معلم نویسنده دکتر سید محمدرضا لاهیجی اجرا هلنا
آقا معلّم واردِ کلاس شد
این اوّلباری بود که اونو میدیدم !
یعنی اوّلین باری بود که منو بچههایِ کلاس معلّمیو میدیدیم که همراش یه کپسول و یه چیزی شبیه شیلنگه که ما اصلاً نمیدونستیم چیه !
تازشم احتیاجم نداشت بره رو صندلی بشینه چون خودش رویِ یه صندلیِ چرخدار نشسته بود، اینو البته دیگه هممون میدونستیم چیه !
چون مادرِ دوستو همکلاسیمون علی ،یکیشو داشت ،وَ قبلاً دیده بودیمو علیام بهمون گفته بود چیه…
القصه : بعدِ یکی دودقیقه….
یه عده با تعجب به آقا معلّم زُل زدنو ژست فکرکردن گرفتن، وَ یه گروه از بچهها با سؤالاتشون همهمه راه انداختن تو کلاس
یکی میپرسید :
آقا اجازه…
آقا اجازه…
اجازه آقا…
یکی دیگه با اشاره به آقا معلّم
یواشکی پچپچ میکرد و به بغل دستیش میگفت :
این جایِ احمدی اومده نکنه ،ها ؟!
یکی دیگه میگفت :
اینا چیه بهش آویزونه ؟!
یکی دیگه….
خلاصه هرکی یه حرفی میزد…
امّا…
امّا…
یه نفر ته کلاس
تُوْ صندلیِ آخر نشسته بود
که نه حرفی میزد
نه سؤال یواشکی داشت
نه با بغل دستیش پچپچ میکرد
وَ نه دستاش بسمتِ آقا معلّم اشاره رفته بود
فقط سرشو انداخته بود پایینو مرواریدهای غلطان اشک ،دونهدونه وقطرهقطره از چشاش رویِ صورتش سُر میخوردو تُوْ عمقِ چالِ گونههاش مخفی میشد
وَ اون یه نفر کسی نبود جز حسین پسرِ آقا معلّم ،حسینیکه با تمام بچگیش جواب همهٔ این سؤالارو چندسال بود بهتر از هرکسی میدونست…
داستانکِ پسرِ آقا معلم
(تقدیم به فرزندانِ معلمانِ جانباز)
نویسنده : دکتر سید محمدرضا لاهیجی
اجرا : هلنا
تنظیم و میکس : اکبر ترکان