اشعار کوتاه مهناز حسینی
اشعار کوتاه مهناز حسینی
بگذار باران
خاطره ای باشد
از آن روزگارِ دور
و دلم در هراسِ نیامدنت
بماند
بگذار کوچه ها بدانند
که بی خاطره…بی رنگ می مانند
بگذار باور کنم
که عشق در ما
دوباره متولد می شود
بگذار همه بدانند
که چقدر
هنوز
دوستت دارم.
مهناز حسینی
***
می توانم جهانی را
از یاد ببرم
ولی تو را
نه.
می توانم به حافظه ام بگویم
که تمامِ شعرهایم را
فراموش کند
اما تو را
نه.
کسی نمی داند
که چقدر دلتنگم
و
از سرِ شوقِ دیدنت
تمامِ فرشتگانِ خدا را
قلمدوش کرده ام
اما
هنوز
نه دستت را گرفته ام
و نه
پلکهایت را
بوسیده ام.
مهناز حسینی
***
دیگر دیر است
بیا از هم بگذریم
ما فراموش شده ترین
نسلِ روی زمین بودیم
ما از آرزوهایمان
گذشتیم
ما نتوانستیم
از آنچه بنویسیم
که می خواستیم
که
باید
می نوشتیم
ما عشق را
لمس نکرده
عاشق ماندیم
فقط
خاطره ساختیم و بس
ما می مردیم
بی آنکه
زندگی کرده باشیم.
مهناز حسینی
***
در من طلوع می کنی،
با معجزه نگاهت
و تقدس دست هایت .
من تعبیر دوست داشتن های
پاک توأم در
سپیده ی جاری احساس.
بگذار بهانه ای باشم
برای شادی
در بستر غمگین چشمهایت .
پروانه خیال تو
در آرزوهای محال من
بال می زند.
من غزال رمیده ،
در دشت آفتاب می شوم ،
با تقدس دست هایت..
با معجزه چشمانت .
مهناز حسینی
***
من از بی ستاره گی
به شب زدم
به کهکشان تو
که رسیدم،
دوباره
زاده شدم
ستاره ی خوشبختی ام را
به گوش ماه
آویختم
هر شب
که ماه را
می بینم،
می دانم که هستی
می دانم که
هنوز
خوشبختم.
مهناز حسینی
***
شاعر : مهناز حسینی
بیشتر بخوانید
ماهى درياى طوفان شاعر كارن مقدم
پیله تنهایی شاعر و خوانش قاسم ساروی
من تنهای بودم نویسنده مهشید امیری گوینده عادل رستمکلایی
آرام بگیر شاعر دکتر افشین یداللهی خوانش سیدیوسف صفوی هیر
بیوگرافی و شعرهای خارجی
بیوگرافی شاعران نویسندگان ودکلماتورها
Different language of poems
لذت بردم از احساس زیباتون خانم حسینی