شعر زنگ انشاء شاعر علیرضا شتابی دکلمه زهرا عالمی
شعر زنگ انشاء شاعر علیرضا شتابی دکلمه زهرا عالمی
طبق برنامه زنگ انشا شد
دفتر کُل بچه ها وا شد
چون قرار از بهار و وصفش بود
صحبت از فصل سبز و زیبا شد
همه خواندند و نمره ی آنها
جملگی هیجده به بالا شد
طبق معمول آخرین لحظه
نوبت من رسید , بلوا شد
شوق خواندن نداشتم امّا
رغبتی در وجودم احیا شد
خواندم از سطر اول انشا
چشم آموزگار دریا شد
حلقه زد بغض در کویر گلو
آتش تند باد صحرا شد
گفت آموزگار ادامه بده
خواندم و در کلاس غوغا شد
چه بهاری؟ بهار یعنی مرگ
فصل غارتگری که رسوا شد
مادرم را گرفت از دستم
ننگ تقویم و فصل یغما شد
چند سطری نخوانده بودم که
مجلس ختم و گریه برپا شد
در بهاری، گُل بهاریمان
دست چینِ خزانِ دنیا شد
خواهرم نفش مادرانه گرفت
کارها ناشیانه ایفا شد
گرچه سِنّی نداشت، زحمت ما
همگی روی دوش سارا شد
پُخت و پز- شُست و ساب با ترتیب
همه در نوبت خود اجرا شد
طفلکی بر خلاف سن کَمش
مثل آدم بزرگ کوشا شد
پدرم، سال مادرم که گذشت
دل خود را سپرد و شیدا شد
آدم است و هوای گندم و سیب…
پایبند و اسیر حوّا شد
و از آن روز مِهر فرزندی
در دل سنگ هر دو حاشا شد
زلف سارا و دستِ نا مادر
و کمر بند قسمت ما شد
حل نشد مشکلات ما دیگر
جدول زندگی معما شد
ناگهان در خیال گُنگ خودم
چهره ی مادرم هویدا شد
دست بر صورتم کشید آرام
بر رُخم نقش بوسه پیدا شد
تا بغل کرد جسم محتاجم
روحم از مِهر مادر اغنا شد
فکر کردم که باز بچّه شدم
دلم امیدوار فردا شد
رفت از خانه ی دلم غصّه
فرصت دلخوشی محیّا شد
باورم شد که مادرم زنده ست
فکر و ذکرم اسیر رویا شد
پلک بر هم زدم خیال شکست
بدنم سرد و سنگ خارا شد
شَهد رویا و واقعیّت تلخ
در همان ثانیه مجزا شد
روبرویم معلّم انشا
غرق در حیرت و تماشا شد
همه برخاستند از جاشان
کف زدند اشک ها شکوفا شد
چند سالی گذشت”باران” رفت
شعر انشا همیشه مانا شد
شاعر : علیرضا شتابی “باران”
دکلمه : زهرا عالمی