عشق عمومی شاعر احمد شاملو دکلمه دکتر زهرا عالمی
عشق عمومی شاعر احمد شاملو دکلمه دکتر زهرا عالمی
اشک رازی ست
لبخند رازی ست
عشق رازی ست
اشکِ آن شب لبخندِ عشقم بود
قصه نیستم که بگویي
نغمه نیستم که بخوانی
صدا نیستم که بشنوی
یا چیزی چنان که ببینی
یا چیزی چنان که بدانی… من دردِ مشترکم
مرا فریاد کن.
درخت با جنگل سخن میگوید
علف با صحرا
ستاره با کهکشان
و من با تو سخن میگویم نامت را به من بگو
دستت را به من بده
حرفت را به من بگو
قلبت را به من بده
من ریشههای تو را دریافتهام
با لبانت برای همه لبها سخن گفتهام
و دستهایت با دستانِ من آشناست. در خلوتِ روشن با تو گریستهام
برایِ خاطرِ زندگان،
و در گورستانِ تاریک با تو خواندهام
زیباترینِ سرودها را
زیرا که مردگانِ این سال
عاشقترینِ زندگان بودهاند.
دستت را به من بده
دستهای تو با من آشناست
ای دیریافته با تو سخن میگویم
بهسانِ ابر که با توفان
بهسانِ علف که با صحرا
بهسانِ باران که با دریا
بهسانِ پرنده که با بهار
بهسانِ درخت که با جنگل سخن میگوید زیرا که من
ریشههای تو را دریافته ام
زیرا که صدای من
با صدای تو آشناست.
شاعر : احمد شاملو
دکلمه : دکتر زهرا عالمی
دانلود کلمه
بیشتر بخوانید و بشنوید
همیشه انتظار میخواهد شاعر علی توکلی
شعر درد شاعر جواد الماسی دکلمه رادان
شعر اشک لیلی شاعر داود همراز دکلمه راحله افسری
دلنوشته مرداد نویسنده سهیل هدایتی گوینده محسن فلاح
بغض شعر شاعر رها احمدی خوانش فاطمه زحمت کش (آوا)
بیوگرافی شاعران نویسندگان ودکلماتورهای سایت عشق زیبا
Different language of poems