شعر پروانگی شاعر راحله وفا
من و این حافظه ی گنگ
هر دو خوب می دانیم
پس از
تیرباران خورشید
چه گذشت
بر این خاک کبود
زندگانش
همه پوشالی
شب و روز
مرثیه ای
تکراری
گورها همه خالی
مردگان،
محکوم
به کوچی اجباری
کلاغ ها
با قبایی هفت رنگ
در غروب آینه
لاف می زنند
حنجره ی آزادی
افسوس؛
در این سیطره ی مدور نامعلوم
مثل تکرار بیمارگونه ی عاشقی
گیج … و ناممکن
تهی از تکامل پروانگی
در شفیره
می مانیم
می پوسیم
می میریم
شاعر : راحله وفا
دیگر اشعار و دکلمه های شاعران سایت عشق زیبا
شعر در تب یار شاعر مهدی عنایتی دکلمه زهره رضایی
شعر بعد تو شاعر رها احمدی دکلمه نگار هادی
آمده شعر و دکلمه میمنت تولایی تنظیم اکبر ترکان