شعر ستاره ای به خاک شاعر بهزاد حیدری
وقتی لبریز است شانه هایش
از شب بی ستاره
سوزن می کنم
تاری از بلندِ موی بافته اش را
برای دوختن یک دنیا ستاره
به دامن سیاه شب
موی ش طنابی به بهشت
پلکانی تا مَه…
پلکانی…بافتم
مروارید
به بیکران دستار شب معشوق
می ریسم نور به سیاهی
تا درخشش
روی ش
_خورشید –
وقتی با من است
دست می کشم … گم می شوم در خیال ستاره و نخ و…
سحرگاه
بی که رویای خوابش روز شود
همواره
از خداوند صورتش تا ...
بر شانه اش
شب به خواب است
به آرامی
اینگونه
بهشت دیدنیست
شانه ی گیسوی سیاه عشق
بافتن نردبانی از جنس شب
تا چشم گشودنش به روز
با بوسه ای به داغی لب خورشید
تا سوختن
بی که ستاره ای به خاک بیفتد
از صبح تا شب
شاعر : بهزاد حیدری