دفتر شعر خیال تو شاعر بانو آنجلا راد دکلمه مهریماه
بروز شده در تاریخ 09/شهریور/96 ساعت 23:42
[nextpage title=”آنقدر دلم” ]
آنقدر دلم از غمت ای یار گرفته است
گویی که دلِ آینه زنگار گرفته است
از دوریِ تو بس که به کارم گره افتاد
بیچاره دلم دلهره بسیار گرفته است
تقصیرِ خودم نیست که این گونه خرابم
دردی ست که دل از سر اجبار گرفته است
در خانه اگر یاد تو اسباب سرور است
وقتی که نباشی در و دیوار گرفته است
آنقدر به تنهایی خود کرده ام عادت
هر گوشه ی ویرانه ی دل ، تار گرفته است
از دست تو دلگیرم و دلگیرم و این دل
یک بار، نه… ده بار، که… صد بار گرفته است
[/nextpage]
[nextpage title=”افسانه تولد” ]
یاد دارم خانه ای تنهای تنها داشتم
کاندر آ نجا عالمی با عشق فردا داشتم
گوئیا چون ماهیان در آب دریا بوده ام
یا که چون مرغی درون باغ رویا بوده ام
یک جهانی داشتم در عالم والای خود
خفته بودم چون گلی در بستر زیبای خود
در میان هاله ای از پرده های سخت و تنگ
مأمنی راحت درون تیره گيهایی قشنگ
بود جنس خانه ام از سنگ نایابی گران
بر یکی دیوار آن من تکیه میکردم به جان
بی خیال از وحشت و تنهایی و طوفان و سیل
خواب آرامی بدون ترس و با شوقی به میل
ماهها اینگونه آرام و به دور از رنج و درد
روی خوش از زندگی دیدیم و بی مهری نکرد
مدتی بگذشت سقف خانه ام بر من فشرد
بادبان کشتی ام بر هر طرف ره می سپرد
خانه زیبای من، آرام گاه بسترم
ناگهان باریک شد، پیچیده شد بر پيکرم
با تلاشی بی حساب ،با ناله و صد پیچ و تاب
سر بر آوردم برون از خانه ام با آب و تاب
من به دنیا آمدم با چشم هایی اشکبار
با دوصد رنج و فغان و های های و زار زار
گریه ام با خنده های مادرم دمساز شد
زندگی از بهر من در این جهان آغاز شد
من ز گريه خشمگین و او ز خنده پر طنین
ناز من می کرد و از هرسو نگاهم با یقین
چهره خندان از او و چهره گريان ز من
اشک شادیها از او و ناله و افغان ز من
من ز مهر او خموش از گریه ها و ناله ها
نازها می کرد سیمای مرا چون لاله ها
دستهایش گرمتر از پوشش آن خانه ام
صوت او دلگرمتر از آن سکوت لانه ام
بسترم زیبا ،چو گل بودم میان باغ ها
خانه تاریک من روشن شد از آفاق ها
خانه تاریک من زیباتر از هر خانه شد
داستان بودنم” زیباترین افسانه” شد
[/nextpage]
[nextpage title=”حسادت” ]
چشم من بر طاق ابرویت حسادت می کند
بر لب و بر جعد گیسویت حسادت می کند
تا که می خندی لبت چون غنچه ای وا می شود
بر گل لبهای خوش بویت حسادت می کند
چاله ای از خنده می افتد به روی گونه ات
بر دو چال همچو کندویت حسادت می کند
دل پریشان می شود از غمزه ی چشمان تو
بر نگاه غرق جادویت حسادت می کند
آه از وقتی که مو بر شانه افشان می کنی
وقت دلتنگی به هر مویت حسادت می کند
وصف خالت را شنیدم از تمام عاشقان
هر کسی بر خال هندویت حسادت می کند
تا تو هستی آسمان بی ماه باشد بهتر است
ماه حتی بر مه رویت حسادت می کند
[/nextpage]
[nextpage title=”یقینا عاشقی” ]
اگر شعر مرا خواندی و حالت را دگرگون کرد
و یا که لیلی قلبت ، به یاد عشق مجنون کرد
اگر که ذره ای از درد من ، جسم تو را آزرد
وجود عاشقت را شعرهایم ، مست و افسون کرد
اگر در هر قدم ، تنها فقط با خاطرش رفتی
و یاد او دلت را چون شقایق ، زار و پرخون کرد
اگر یک لحظه با شعرم ، به یاد چشمش افتادی
نگاه او دو چشمت را ، مثال رود جیحون کرد
اگر در کلبه ی قلبت ، نشسته گردی از ماتم
و اینک رفتنش قلب تو را ، شیدا و مفتون کرد
اگر با یک نگه حتی ، دلت لرزید و عاشق شد
و با هر بوسه ای ، در دل تپشهای تو افزون کرد
یقینا عاشقی و عاقبت کارت پشیمانی ست !
چگونه می توان این عشق را از سینه بیرون کرد؟!
[/nextpage]
[nextpage title=”رویای فردا” ]
شکستم تا دلت را نشکنم امّا
بریدم تا ز بندت نگسلد دنيا
جدا ماندم ولی هرگز بدون تو
نرفتم تا نمانی با غمم تنها
تو اما ساده بگذشتی ز آغوشم
ز تو صد خاطره ماندست و یک رويا
من هر شب انتظارت می کشم ای یار
کجا ی جادّه جا ماندی در این شبها ؟!
شدم حیران و سرگردان ، نمی دانی؟!
مرا بگذاشتی با غربتم اینجا
همیشه در خیالم ، رنگ چشمانت
مرا هر شب بَرَد تا ساحل دريا
خوشم با خاطراتت ، باز می سازم
درون سینه ام رویای فردا را ….
[/nextpage]
[nextpage title=”گنجینه ی اسرار” ]
باز هم شب شد بیا ، قدری برایم ناز کن
در تب آغوش خود ، در خلوتم اعجاز کن
دست در بالين من بگذار امشب تا سحر
باز با شعر و غزل در گوش دل آواز کن
مانده ام در انتظار حسرت چشمان تو
پیش چشمان رقیبان دلبری آغاز کن
چون به شوق دیدن تو آمدم، قدری بمان
بال خود بگشا ، برای دیدنم پرواز کن
گر کنار من نمی مانی ، شده یکبار هم
قلب عاشق پیشه ام را با خودت همساز کن
سینه ام گنجینه ی اسرارها از یاد توست
رازها دارم به دل ، قفل دلم را باز کن
[/nextpage]
[nextpage title=”ساعت قلب من” ]
“ساعت “قلب” من افتاد و دگر کار نکرد”
دل من بعد ِتو دیگر هوس یار نکرد
از زمانی که شدم محرم اسرار دلت
دل تو یادِ منِ عاشقِ بیمار نکرد
روزهایم همه در حسرت روی تو گذشت
ماتمی جز غم تو روز مرا تار نکرد
کنج این خانه پس از تو همه شب اشک شدم
لب من در غم تو خنده به دیوار نکرد
قول دادی که بیایی دم دلتنگ غروب
شب شد و دیده ولی روی تو دیدار نکرد
بعد از آن از تو و چشم تو فقط خاطره ماند
“خاطراتی که مرا جز به سر دار نکرد “
همه شب با تب عشق تو مرا خواب ربود
احدی بعد تو ياد من تبدار نکرد
هرشب از دوری تو می زنم آهنگ وداع
همه گویند که عاشق شد و انکار نکرد
می روم تا برود یاد تو از خاطره ام
هیچکس بعد تو بر ماندنم اصرار نکرد
[/nextpage]
[nextpage title=”شب حادثه” ]
تا تو باشی به کنارم دل من تنها نیست !
آشنا با نفسم غیر تو در دنیا نیست !
دل ندادم به کسی جز به تو از روز نخست
تا قیامت قدمم با قدمی همپا نیست !
کوچ کردم ز خودم تا به دیارت برسم
در ره عشق که شرط اگر و امّا نیست !
در شب حادثه ها قصد سفر کرد دلم
غیر غم همره من ، همسفر فردا نیست !
از همان روز که رفتی همه شب اشک شدم
جز تو در حافظه ام عکس کسی پیدا نیست !
جای پای تو به شب ماند پس از خنده ی صبح
هیچکس در دل من مثل تو در دنیا نیست !
[/nextpage]
[nextpage title=”حسرت” ]
باز هم شب شد و دل در طلب یار گریست
از غم دوری تو خون شد و بسیار گریست
روزهایم همه در حسرت روی تو گذشت
چشمهایم به رهت ماند و فقط زار گریست
رفتی و از غم تو زلزله در شهر افتاد
خانه ویران شد و هر تکه ی آوار گریست
مثل شمعی که در آغوش خودش ذوب شود
قامتم خم شد و در گوشه ی دیوار گریست
بعد تو عشق به جز ماتم و اندوه نبود
عاشق غم زده در حسرت دیدار گریست
اشکم از دیده فرو ریخت پس از رفتن تو
چشم من در طلب روی تو بسیار گریست
[/nextpage]
[nextpage title=”عشق بی دوام” ]
از این سکوت و نم نم باران ، دلم گرفت
از خلوتِ غریبِ خیابان ، دلم گرفت
دلخسته از دو رنگیِ این شهرِ پر فریب
از عشقِ بی دوامِ فراوان ، دلم گرفت
بهتر همان که بگذرم از کوچه های عشق
از خاطراتِ کهنه ی دوران ، دلم گرفت
آسان شکست قفل دلم ، با نگاهِ تو
از اینکه عاشقت شدم آسان ، دلم گرفت
این شهرِ مرده بوی تعفن گرفته است
با رفتنت از تو چه پنهان ، دلم گرفت
باید دوباره رد شوم از غربت و سکوت
از این فضای بسته چو زندان ، دلم گرفت
در عصر بی کسی شده هرکس کسی و من
از هر کسی شبیه به انسان ، دلم گرفت
[/nextpage]
[nextpage title=”حرف دل” ]
می شود با تو سخن ساده بگویم ، یا نه؟!
یک کلام از دل وا داده بگویم ، یا نه ؟!
می شود حرف دلم را بزنم بی کم و کاست
سفره ی دل شده آماده ، بگویم یا نه ؟!
می شود عشق مرا در دل خود جا بدهی
یا که از عاشق دلداده بگویم ، یا نه ؟!
می شود بند زنی قلبِ ترک دارِ مرا
از دلی کز تپش افتاده ، بگویم یا نه ؟!
می شود باز مرا مست کنی با نگهت
از می و میکده و باده بگویم ، یا نه ؟!
می شود نام تو را ذکر نمازم بکنم
یا دعایت سر سجاده بگویم ، یا نه ؟!
تو مرا یاد کنی یا نکنی حرفی نیست …
می شود حرف دلم ساده بگویم ، یا نه ؟!
[/nextpage]
شاعر : آنجلا راد
کلیپ عاشقانه با صدای امیر قانعی زوارق
[embedyt] https://www.youtube.com/watch?v=wln8m7VPDhs[/embedyt]
دفتر اشعار شاعران سایت عشق زیبا
دفتر شعر مریم های فصل باران شاعر مریم سادات مقدم
دفتر شعر محراب پرستش شاعر پرستش مددی
دفتر شعر هذیان عشق شاعر کاوه احمدزاده