شعر این زن از مریم پورقلی
خسته ام از اینکه بارها
تنهای ام را
در آینه مرور کنم
واز خود زنی ببینم
که چروکهای صورتش،
خطوط جوانی اش را
به یغمامی برد
دستانم را
از لاکهای قرمز پاک می کنم
شاید باید عینک بزنم
ولبانم را
از رژهای صورتی پاک کنم
و چشمانم را
از خطهای مشکی خالی کنم
شاید این رنگها
دیگر به من نمی آید
شاید باید جوانی را
روی خطوط سادگی
فراموش کنم … من برای هر بار زندگی
تاوان داده ام
در خود فرو ریختم
و از تب پنجره های رها
به بن بست رسیده ام
وکنج خستگی ،
چشمان انتظار
روی سرم آوار شد
من برای تو را داشتن
خود را بارها نداشتم…
این من ،
صدایش را پشت تنهای اش
پنهان می کند
با دستهای خالی
به زندگی مشت می کوبد
و چشمانش را به روی زخمهای سرنوشتش می بندد
این زن
میان این زندگی
پا در هوا مانده
تا تو را روی سراب ماندن
بارها و بارها درگیر کند
اما تو …
تو ….
میان این چندبار زندگی
این چند بار بودن
چقدر؟!
چقدر؟!
او را می خواستی !
به قلم زیبای : مریم پورقلی