شعر جرم آئینه از شاهین مقدم دلخون
و با حضور نگاهی نگاه من خون شد
چه گویم از شب دوری که خاطرم چون شد
به چشم حق نگرم بینش خدادادیست
محیط این دل بی دل محاط گردون شد
امیر کشور دلها منم به سحر بیان
به چشم گوهر اندیشه رشگ قارون شد
به فکر نظم پریشانترین دقایق شب
قیام قامت الفم خمیده مفتون شد
حدیث تیشهءفرهاد قصهءشیرین
تمام هستی لیلی فدای مجنون شد
چشده ساغر دریا دمیده ام ساحل
سخن به بحر سخنور چکیده مضمون شد
ز انعکاس حقایق قرینهء چشمم
به جرم آینه بودن ز جمع بیرون شد
ز فقر طعنه زنم بر بساط سلطانی
خیال ساغر دریا شراب”دلخون”شد
شاعر : شاهین مقدم دلخون