چون ماه دم سلخ که مهتاب ندارد از یزدان غلامی
چون ماه دم سَلخ که مهتاب ندارد!
دیوان خزانم غزل ناب ندارد!
.
باید که رها کرده غزل را و بمیریم
شرمنده دگر! این دل من تاب ندارد
.
یک بیت بگفتیم و دوصد جمله شنیدیم
این شهر به کم حافظ و سهراب ندارد
.
یک حرف بگویم به خدا راست اگر چه
این دفترتان جمله ی کمیاب ندارد
.
“آن قدر توانیم کز آن دست بشوییم
این چشمه ی هستی بخدا آب ندارد”
.
زین چشم نظر باز نترسید که از اشک
آنقدر شده پاک که زهر آب ندارد
.
هر شب به سحر با غزلم اشک بریزند
من مانده ام این شهر چرا خواب ندارد
..
به قلم زیبای : یزدان غلامی
دیگر اشعار و دکلمه های شاعران سایت عشق زیبا
غم که آمد از امیر حسین امیریان دکلمه مریم حشمت پور
شعر ماه نورانی از آنجلا راد دکلمه مهریماه
شعر درد دوری از علی جوکار دکلمه مینا الوندی