مهتاب خزان سیمین بهبهانی
مهتاب خزان سیمین بهبهانی
سر بی سرور ما را ز چه سامانی نیست؟
شب بی اختر ما را ز چه پایانی نیست؟
سرم آن روز به بالین من آرند طبیب
که من و درد مرا فرصت درمانی نیست
دانم ای پرتو خورشید بتابی بر من
روزگاری که مرا گوشه ایوانی نیست
آسمان در افق آمیخته به کوتاهی خاک
با من آمیختنت مشکل چندانی نیست
همچو مهتاب خزانم که به بزم شب من
جز گل ریخته و شاخه عریانی نیست
ننگ بادت ز چنین دامن نیلی ای کوه!
رو سفیدم که مرا همچو تو دامانی نیست
غم نیامد که به رخساره فشانم اشکی
گوهر از موج نجویید چو توفانی نیست
کشت زار از ستم باد پریشان شد و گفت
به پریشانی ما جمع پریشانی نیست
عشق یغماگر خود را به دل ما بفرست
خانه سوخته را حاجب و دربانی نیست
گر بگویم که به جان آمدم از دوری دوست
خود مهالست که بی دوست مرا یاری نیست
شاعر : سیمین بهبهانی
بیشتر بخوانید
آن روزها شاعر مریم آرام
متن ترانه آیه ترانه سرا مهدی مختارزاده
از چاهی به شاهی شاعر گیتی صلاحی نژاد
زیر باران شاعر بی تا امیری دکلمه زهره رضایی
بیوگرافی شاعران
بیوگرافی استاد سیروس ارسطونژاد
بیوگرافی شاعر ترانه سرا حسین حیدری رهگذر
بیوگرافی ساسان خادمی روزنامه نگار شاعر وترانه سرا