مجموعه اشعار روزانه بهاری از اشرف السادات کمانی
بروز شده در تاریخ ۹۶/۰۱/۰۶
[nextpage title=”روز ششم” ]
روز ششم رسید ، اما غمی نهان
غمگین ز رفتنِ ، اولادِ شهرمان
رفت و بهار را ، با خود چه زود برد
اولادِ شعرمان ، رفت و چه ناگهان
یک هفته هم نشد ، شادی به سر رسید
دیشب دلم گرفت ، از سردیِ زمان
روز ششم رسید ، اما تو رفته ای
اما بدونِ تو ، رفته بهارِ جان
هر روز آمدم ، هر روز یک نشان
اما کنون زمان ، لب بسته بی نشان
روزم به غم گذشت ، اما خدا کند
فردا غزل غزل ، بارد از آسمان
۶ فروردین ۹۶
روز به سوگ نشستن و غم از دست دادن
استاد بزرگ غلامحسن اولاد(م.اندیش)
یاد و خاطره شان را گرامی می داریم
[/nextpage]
[nextpage title=”روز پنجم” ]
روز داراب است برخیز و بیا با من سفر
روزِ پنجم ثبت ملی شد به نامش با خبر
شهرِ من داراب فصلِ تازه را در کوه و دشت
نقشِ فروردین، چه زیبا میکشد شاداب تر
مثلِ روزِ سیزده،تفریح و گردش هر کجاست
می رود در باغ و بستان از همان صبح سحر
ثبت شد امروز با نامِ عزیزِ شهر من
چونکه سرسبزی و گلها دارد آنجا چون گهر
عطرِ نارنجش کُند سرمست،تا رد می شوی…
از کنارِ خانه ها و معبر و کوی و گذر
مسجدِ سنگی و بازارِ قدیم و نقشِ کوه
قلعه ئ داربگرد و، لایزنگان را نِ گَر
تنگه ها و چشمه ها و رودبال و عطرِ گل
سبزیِ دشت و بیابانش همانندِ خزر
از شمال و غرب و شرقِ کشورِ ایرانِ من
تا جنوبش هر کجا زیباتر و تاجی به سر
سالِ نو با روزهای فروَدین هر سالتان
شادتر، سرزنده تر باشی تو در سالِ دگر
[/nextpage]
[nextpage title=”روز چهارم” ]
گشتِ بازارِ وکیل و حافظیه با شما
رفته بودم روز ۴رم عاشقانه دلگشا
خاتم و فرش و گلیم و معدنی و پارچه
فال بود و هم تماشا،هر کجا یک ماجرا
باغ سعدی،جنت و یا هفت تن یا باغِ حوض
یا عفیف آباد و ارگ و بستنی جنب سرا
تخت جمشید و پاسارگاد،نقش رستم دورتر
هم کمی گرما و سرما در مسیرِ جاده ها
در خیابان دیدن و روبوسی و یادِ قدیم
بازدید و دید چون شعر است در ایرانِ ما
صبح تا شب در کنارت بودم ای شیراز و شعر
روزِ دیگر خواهم آمد با تو شهرِ با صفا
[/nextpage]
[nextpage title=”روز سوم” ]
سومین روزم به دیدارِ تو مهتابی شده
آسمان بی تاب تر ، زیباترین آبی شده
ابرها تک تک شده ، طرحی برایِ آسمان
رفت و آمدهای باران اصلِ شادابی شده
نو بهاران است،گلهای بهاری شادِ شاد
تازگی شیراز هم شیرازِ بی تابی شده
یادِ نارنج و بهار و سروِ نازش می کند
پرتقالش هم نهال و بذر دارابی شده
خوش بحالِ من که می بینم تو را هر روز و شب
با تو احوالِ طبیعت حالت نابی شده
روزها را می شمارم؛لحظه هایش قیمتی است
خاطراتت مانده است و دُرِّ نایابی شده
[/nextpage]
[nextpage title=”روز دوم” ]
روز دوم هم گذشت و من اسیر
آتشی نو کرده دل را دستگیر
تا که یادِ تو نگهبانِ دلم
مهر تو زندان و عشقت شد امیر
ساخته دیوارِ زندان بوسه هات
سنبل و لاله نگهبانِ ضمیر
سوسن و سبزه یکایک سین و سین
ساخته با آردِ گندم این خمیر
چون مهیا کرده ام سلول خود
وقتِ دید و بازدیدم گشته دیر
خط خطی های بهاری می کشم
دل جوان مانَد ، نگردد عشق پیر
[/nextpage]
[nextpage title=”روز اول” ]
روز اول با تو گفتم آنچه بود
از دل و از جان و از عمق وجود
صبح تا خورشید چشمش باز کرد
خنده بر لب روی زیبا را ستود
چون بهار آورده او با دستِ خود
بارور کرده زمین با تار و پود
حال و احوالم دگرگون کرده است
هر چه آورده برایم بود سود
دستِ گلها را به دستم داده است
تا پریدم روی آتشها و دود
تازگی ،سرسبزی و عشق آمده
چون دری تازه برای من گشود
عاشقش هستم ،چرا که این بهار
خستگی را از تن و جانم ربود
[/nextpage]
به قلم زیبای : بانو اشرف السادات کمانی