غزل شاعر از بانو طاهره داوری
دفتری باز در اینجاست غزل مى گويد
صاحبش بی کس و تنهاست غزل مى گويد
شب مهتابى و ميز و قلم و قهوه ى سرد
ماه از پنجره پيداست غزل مى گويد
او که آواره ترين شاعر صحرای شب است
عاشقى خسته و شيداست غزل مى گويد
غم غربت به سرودرد جدايى ،دل تنگ
در دلش واى چه غوغاست غزل مى گويد
غرق در غربت واحوال پريشانى خود
مست از عالم روياست غزل مى گويد
باز امشب قلمش مست شده شاعر ما
شعراو اوج تمناست غزل مى گويد
چشم ابرى و هواى دل او بارانيست
موج آشفته ى درياست غزل مى گويد
مى نويسد به خيال خوش آن خاطره ها
عشق بازيچه ى دنياست غزل مى گويد
شاعر : طاهره داورى