شعر خیال شاعر مژگان معدنی
شعر خیال شاعر مژگان معدنی
به وقت باران…
لب برلبِ ثانیه های گیج میگذارم …
بااین بغض ایستاده در گلو
سرباز می شوم
باز…
یا بسته…
کافه به کافه
خیالت در پستوی چشمانم
برلبان رنگ پریده ات
به تماشا می نشیند
کنترل لطفا
زبانم دارد
ازدست میرود
میخواهد
بردهان هرچه لوله بخاریست
گِل بگیرد
که اینطور
برنقش پتو
گُل انداخته
پنکه لطفا
بهتراست این گل ها
پرپرشوند
تا نقششان
نقش برآب شود…
می خواهم
به همین خیال باشم
تا دلم کمی خنک شود…
شاعر : مژگان معدنی
بیشتر بخوانید بشنوید
شعر روزگار تلخ شاعر امیر مقدم
شعر دخترم شاعر مهدی سهیلی دکلمه نگار هادی
این دیوانه کیست شاعر نسرین جهاندیده خوانش شهلا رضاپور
شعر بَو (پدر) شاعر یونس مختاری خوانش علیرضا تقی پورکاجی
بیوگرافی شاعران نویسندگان ودکلماتورهای سایت عشق زیبا
Different language of poems