شعر خاطره از علی جوکار دکلمه لیلی آزاد
خاطره
هوای دلم ابری ست
دل اسمان آشوب ست
ابرهای رقصان
درکهکشان
بازی می کنند نفیر کشان
پاییز برگ ریزان
باردار رگبار اشک ست
چشمانم از دیدار لبهای غمناک
ادمیان،
ناخوداگاه،گاهی بسته می شود
صفحه اسمان اذین به ابر کامل،
نم نم اشک افشان و من سردم می شود
خود را دراغوش خیابانی مهمان می بینم
. که قدم هایم سالهاست با پنجره هایشان اشناست
. خاک نم گرفته از اشک اسمان
همانجا که چشم درچشم، مات هم شدیم،
بوی عطر قدمهای ساحره فامت را می دهد
افکارم مشوش و پریشان
لبهایم لرزان،
شیشه ی دلم نگران،
. گیتی بسان پرنده ای که جفتش را گم کرده هراسان،
ضجه زنان،
نالان, می شود…
باران اشک به روی پلکهایم همچو سیلابی ست
قطره ای از اسمان،
قطره ای از دیدگان،
بر لبان هم بوسه زنان
اغوش را درود می گویند
و عصاره ی عشق برگونه هایم
روان می شود
شهدخیالت جان می گیرد و
خاطره ی دردناکت،شلاقی از نی خیزران می شود
جوانه می زند در
قلب اکنده از مهرم
در این قوس رنگین کمان عاشقانه حالم
من لبریز از شعرم
باورهای دیروزم به وفاداری ات
بسان شیشه ترک برداشته ست
هنگام بدرود
درچمدان قلبم
لبخندی قطبی را به یادگار گذاشتی و
شد دفترخاطراتم..
من دگر از این خیابان گذر نخواهم کرد
جوانی ام گذشت و یادت سرشار آهم کرد
به اخرین دیدار می اندیشم و تو نیستی
دگر به باران
به ان سرخی لبهایت درخیابان
نخواهم اندیشید(نمی اندیشم)
دگر نخواهم اندیشید (نمی اندیشیم)
به قلم زیبای : علی جوکار
دکلمه : لیلی آزاد
.
شیراز پنج شنبه
۴/۹/۱۳۹۵
دیگر اشعار و دکلمه های شاعران سایت عشق زیبا
شعر سنگ صبور از جواد الماسی دکلمه مریم حبیبی
شعر شور یلدا از مرتضی شاکری دکلمه آرام اسحاقی
شعر برگ پاییزی از نیما پارسا و دکلمه لیلی آزاد