شعر خبری نیست شاعر علیرضا شیرانی تبریز
چندی شده از اختر تابان خبری نیست
از روزِ وصالِ غمِ هجران خبری نیست
بیگانه شده این لبم از خنده خدایا
زیرا که از آن غنچه ی خندان خبری نیست
در کلبه ی احزان شده ام ساکنُ افسوس
از گَشتَنِ منزل به گلستان خبری نیست
گمگشته ام از من شده غافل به که گویم
از ماه شب و یوسُفِ کنعان خبری نیست
از درد جدایی شده ام ناخوش و بیمار
در بسترم از نسخه ی درمان خبری نیست
چون خضر نبی گشته ام آواره ی غربت
در ملک خود از چشمه ی حیوان خبری نیست
هر کس که مرا دیده ملامت کند از عشق
در سرزنش از منطق و برهان خبری نیست
از لطف تو در میکده ای ساقیِ پیران
از مستی و از ناله ی مستان خبری نیست
شیرانیِ خسته که به گُود آمده با گوی
گوید که دگر در بَرِ میدان خبری نیست
شاعر : علیرضا شیرانی تبریز
دیگر اشعار و دکلمه های شاعران و دکلماتورهای عزیز عشق زیبا
غرق تمنای تو ام شاعر رهی معیری دکلمه مجتبی جان جان
شعر من اگر پرنده بودم شاعر رویا مولاخواه
شعر عقل دیوانه و دل شاعر بهناز پالیزبان
فلک شعر و دکلمه میمنت تولایی