غرق تمنای تو ام شاعر رهی معیری دکلمه مجتبی جان جان
در پیش بیدردان چرا فریاد بی حاصل کنم
گر شکوه ای دارم ز دل با یار صاحبدل کنم
در پرده سوزم همچو گل در سینه جوشم همچو مل
من شمع رسوا نیستم تا گریه در محفل کنم
اول کنم اندیشه ای تا برگزینم پیشه ای
آخر به یک پیمانه می اندیشه را باطل کنم
زآن رو ستانم جام را آن مایه آرام را
تا خویشتن را لحظه ای از خویشتن غافل کنم
از گل شنیدم بوی او مستانه رفتم سوی او
تا چون غبار کوی او در کوی جان منزل کنم
روشنگری افلاکیم چون آفتاب از پاکیم
خاکی نیم تا خویش را سرگرم آب و گل کنم
غرق تمنای توام موجی ز دریای تو ام
من نخل سرکش نیستم تا خانه در ساحل کنم
دانم که آن سرو سهی از دل ندارد آگهی
چند از غم دل چون رهی فریاد بی حاصل کنم
شاعر : محمدحسن «بیوک» معیری (رهی معیری)
دکلمه : مجتبی جان جان
دیگر اشعار و دکلمه های شاعران و دکلماتورهای عزیز عشق زیبا
فلک شعر و دکلمه میمنت تولایی
شعر هرشب از بانو آنجلا راد
غزل مرا بفهم شاعر علی قیصری دکلمه نگار هادی