شعر سحر با تو شاعر بانو بنفشه انصاری
سَحَر، آغازِ یک صبحِ دلانگیز
نَفَسهای سپیده، از تو لبریز
درخشش، در بَهارِ آسمانت
تَبَسُّم، در نگاهِ بیکَرانت …
تَپِشهای دلی، در آرزویت
به احساست، به نزدیکت، به سویَت
غزل در گویِشِ عشقی دوباره
سخن از محفلِ ماه و ستاره …
به رنگِ پرتوِ صبحِ طلایی
به باورهای این عشقِ خدایی
نَفیری در سرابِ جستجویت
به سودای گُلی از جنسِ مویت …
نگردم با دلی غیرِ تو دمساز
ببندم با تو پیوندی از آغاز
که: لیلای تو گرچه بینشانست
هنوزم با تو یار و مهربانست …
“بیا و تارِ مویَش را بسوزان”
صبا را بهرِ جادویَش بِشوران
بغیر از مِهرِ یارِ بیقرارت،
نباشد بَهرهای در روزِگارت …
شاعر : بنفشه انصاری ( پرتو )
دیگر اشعار و دکلمه های شاعرا نسایت عشق زیبا
شعر دلتنگی شاعر جواد الماسی دکلمه مریم بختیاری
شعر کوتاه سفر دکلمه و شعر فرهنگ