شعر بی نشون از طاهره داوری
تنهاى تنها مانده ام بى همزبانم
گم کرده راهى خسته هستم بى نشانم
حس کرده اى درد پس از روز جدایى
من عین آن دردم دقیقا آن چنانم
در هر مدارى که پر از آشوب باشد
سر درگم منظومه ى آن کهکشانم
من قهرمان قصه ى رنج و عذابم
تا آخر این قصه را باید بمانم
داغ جدایى آتشى بر جان من زد
مى سوزد از این شعله ها تا استخوانم
طوفان شده در آسمان قلبم انگار
تا که ببارد اشک غم از دیدگانم
من عاشقش بودم ولی او بى تفاوت
هرگز نخواند از چشم من راز نهانم
شور غزل پیچیده در ذهن من امشب
اما چرا من در سرودن ناتوانم؟
.
به قلم زیبای : طاهره داورى
۹۵/۱۰/۶
دیگر اشعار و دکلمه های شاعران سایت عشق زیبا
شعر کاش برگردی از علیرضا شتابی «باران»
شعر و دکلمه زیبای یلدا هم رسید از شییده
شعر زیبای یلدا از اردشیر هادوی دکلمه راحله افسری